تصویر

مهدی کامجو یکشنبه, 30 دی 1386 0 نظر

هيچ دانى ...

هيچ دانى كه ز هجران تو حالم چون شد؟ جگــرم خون و دلم، خون و سرشكم، خون شد لب شيــــــرين تو اى مى‏زده، فرهادم كرد جــــانم از هر دو جهان، رسته شد و مجنون شد تار و پـــودم به هوا رفت و توانم بگسست تــــــا به تار ســــــر زلف تــــــــو، دلم مفتون شد

اشتراک گذاری -

برچسب -

همه نظرات

مرتب شده بر اساس :