تصویر

مهدی کامجو دوشنبه, 26 فروردین 1387 1 نظر

یاد من باشد

یاد من باشد از فردا صبح جور دیگر باشم بد نگویم به هوا، آب ، زمین مهربان باشم، با مردم شهر وفراموش کنم هرچه گذشت... خانه ی دل، بتکانم از غم و به دستانی از جنس گذشت بزدایم دیگر، تاری گرد کدورت از دل مشت را باز کنم تا که دستی گردد و به لبخندی خوش... دست در دست زمان بگذارم یاد من باشد فردا دم صبح به نسیم از سر صدق سلامی بدهم و به انگشت نخی خواهم بست تا فراموش نگردد فردا زندگی شیرین است، زندگی باید کرد گرچه دیر است ولی... کاسه ای آب به پشت سر لب

اشتراک گذاری -

برچسب -

همه نظرات

مرتب شده بر اساس :

دوشنبه, 26 فروردین 1387

گاه آرزو مي کنم, مي توانستي چند صباحي چون من باشي ... بينديشي آن چيزي که من مي انديشم, ببيني آن چه من مي بينم, احساس کني آن گونه که من احساس مي کنم, دريابي آشفتگي, ترس, تحسين و... همه را يکباره و با هم. اگر مي توانستي حتي براي لحظه اي در ذهن من زندگي کني! مي توانستي ببيني که دنياي من چگونه سرشار از مسووليت هاست, مي ديدي که چه شادي را به من ارزاني داشته اي. مي ديدي که تا کجا شادمانم که مي توانم لبخند بزنم, بخندم, سرخوش باشم و آزاد چون کودکان. اين همه را از تو دارم.

نویسنده
محبوبه نصیری