مهدی کامجو 1386/12/7 ویرایش
نگاه ساکت باران به روي صورتم دزدانه ميلغزد ولي باران نمي داند که من دريايي از دردم به ظاهر گر چه مي خندم ولي اندر سکوتي تلخ مي گريم
ادامه مطلبمهدی کامجو 1386/12/7 ویرایش
عشق طالب حضور است و پرواز، نه امنيت و قاب وقتی ارتباط عاشقانه ات به انتها میرسد، فقط به سادگی بگو: همه اش تقصير من بود
ادامه مطلبمهدی کامجو 1386/12/7 ویرایش
دريا شدم راز دل باكس نگفتم چون ندارم محرمي هر كه را محرم شمردم عاقبت رسوا شدم راز دل با آب گفتم تا نگويد باكس عاقبت ورد زبان ماهي
ادامه مطلبمهدی کامجو 1386/12/7 ویرایش
از کبوترپرسیدم : زندگی چیست؟ پرهایش را تکان داد و جواب نداد ازدریا پرسیدم:زندگی چیست؟ خروشید و جوابم را نداد ازآفتاب پرسیدم:زندگی چیست؟ غروب کرد وجواب...
ادامه مطلبمهدی کامجو 1386/12/6 ویرایش
در زندگی بارون نباش که فکر کنن با منت خودت رو به شیشه می کوبی ابر باش تا منتظرت باشند که بباری
ادامه مطلبمهدی کامجو 1386/12/6 ویرایش
تو می دانی برایم بگو من که نمی دانم و نمی دانم چه می خواهم خدایا ان پاره رها شده من چیست عشق است دوستی است ازادی است رهایی است رندی است بی خیالی است خ...
ادامه مطلبمهدی کامجو 1386/12/6 ویرایش
با تمام بی کسی هایم کسی دارم هنوز چشم مشتاق و دل دلواپسی دارم هنوز خنده را از من گرفتند دل قرارم را ربود با تمام این حرفها دوستت دارم هنوز
ادامه مطلب