مهدی کامجو 1387/06/13 ویرایش
از عرش صداي ربنا مي آيد ... آواي خوش خدا خدا مي آيد فرياد که درهاي بهشت باز کنيد ... مهمان خدا سوي خدا مي آيد
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/06/13 ویرایش
"اللهمَّ اجعل صِیامی فیهِ صِیامَ الصائِمین، وَ قِیامی فیهِ قِیامَ القائِمین، وَ نَبِّهنی فیهِ عَن نَومَةِ الغافِلین، وَ هَب لی جُرمی فیهِ یا اِلهَ ال...
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/06/13 ویرایش
روزگاريست همه عرض بدن مي خواهند همه از دوست فقط چشم و دهن مي خواهند ديو هستند ولي مثل پري مي پوشند گرگهايي كه لباس پدري مي پوشند آنچه ديدند به مقياس ن...
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/06/13 ویرایش
سعي کن مثل خورشيد زياد نور ندي چون همه از نورت استفاده مي کنن ولي اصلا نگات نمي کنن؛ سعي کن مثل ستاره کم نور بدي تا همه تو خلوت شباشون دنبالت بگردن
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/06/13 ویرایش
خدايا قرار ده روزه ام را در اين ماه روزه روزه داران واقعى و شب زنده داريم را نيز همانند شب زنده داران و بيدارم كن در آن از خواب بي خبران و جنايتم را ب...
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/06/12 ویرایش
منتظر نباش كه شبی بشنوی ، از این دلبستگی های ساده دل بریده ام ! كه عزیز بارانی ام را ، در جاده ای جا گذاشتم ! یا در آسمان ، به ستاره ی دیگری سلام كردم...
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/06/12 ویرایش
بنده من: آن هنگام که تو به نماز می ایستی آنچنان غافلی که گویی صدها خدا داری ومن آنچنان گوش فرا می دهم که گویی همین یک بنده را دارم حدیث قدسی
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/06/12 ویرایش
می ترسم از سیاهی شب ، آفتاب کو ظلمت وزد به خانه من ، مهتاب کو هر شاخه چوب دار شود در نگاه من پایان این شکنجه و این اضطراب کو در انحنای کوچک ی آیینه ی...
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/06/12 ویرایش
ز «من» و «تو» تا «ما» آنروز، من تمامی غمم را به دو چشمت خواندم ای که نامت غم شعر شعر ابرین مرا عمر غمگین مرا مزرع بی بر و بی باور دیرین مرا آشنا کن به...
ادامه مطلب