مهدی کامجو 1387/06/12 ویرایش
می خوام یه قصری بسازم پنجره هاش آبی باشه من باشم و تو باشی یك شب مهتابی باشه می خوام یه كاری بكنم شاید بگی دوسم داری می خوام یه حرفی بزنم كه دیگه تنها...
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/06/12 ویرایش
ای ذهن خسته تا به کجا میکشی مرا؟ همراه شعر سوی خدا میکشی مرا؟ از زندگی به غیر حقیقت نیافتم این هم جفاست سوی جفا میکشی مرا هر آن صدا که از لب ما خاست...
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/06/12 ویرایش
چه کسی میگوید که گرانی اینجاست؟ دوره ارزانیست... چه شرافت ارزان، تن عریان ارزان، و دروغ از همه چیز ارزان تر....! آبرو قیمت یک تکه ی نان... و چه تخفیف...
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/06/12 ویرایش
دو چشمم پير شد كي خواهي آمد ز دنيا سير شد كي خواهي آمد تمام لحظههايم آي اي عشق سيه چون قير شد كي خواهي آمد براي آنكه در دستش بگيري جهان شمشير شد كي خ...
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/06/11 ویرایش
امروز براي شهدا وقت نداريم * از عشق مگو قصه که ما وقت نداريم با حضرت شيطان سر ما گرم گناه است * از بهر ملاقات خدا وقت نداريم در کوفه تن غيرت ما خانه ن...
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/06/11 ویرایش
منتظر كسي باش كه اگه حتي در ساده ترين لباس بودي، حاضر باشه تو رو به همه دنيا نشون بده وبگه كه: "اين دنياي منه"
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/06/11 ویرایش
فراموش کن چيزي را که نمي تواني بدست آوري و بدست بياور چيزي را که نمي تواني فراموش کني
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/06/11 ویرایش
یک روز رسد غمی به اندازه ی کوه یک روز رسد نشاط اندازه ی دشت افسانه ی زندگی چنین است عزیز در سایه ی کوه باید از دشت گذشت
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/06/11 ویرایش
به آرامی آغاز به مردن میكنی اگر سفر نكنی، اگر كتابی نخوانی، اگر به اصوات زندگی گوش ندهی، اگر از خودت قدردانی نكنی. به آرامی آغاز به مردن میكنی زمانی...
ادامه مطلب