مهدی کامجو 1387/02/23 ویرایش
در تولدت نيز باز اين اشک است که مي خندد! دست تو در دست مصائب بزرگ تاريخ، تجلي گاه اراده خدا شد. در سالروز تولدت، چه غمگنانه مي خندم
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/02/23 ویرایش
زينب اي روح خروشان تاريخ زن، اي پيامبر خون و شهادت ! اي کوبنده ابناء مرجانه. سوزش دلت را چنان ديدم که امکان بيانش را نخواهم يافت، گوئي تو و غم با هم ز...
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/02/23 ویرایش
مولاي من بايد به ارتفاع دل شما اقتدا کنم تا اضطراب بي کسيم را دوا کنم من وسعتي شبيه کويري شکسته ام بايد براي بارش اين شب ابري دعا کنم امن يجيب يک دل خ...
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/02/23 ویرایش
من و پنجره و جمعه دست در دست انتظار پشت حوصله ي باغ بيدار نشسته ايم تا مبادا روزي که ميايي خواب به سراغ مان بيايد. راستي براي چندمين بار شکوفه هاي بها...
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/02/23 ویرایش
عاشقانه نوشتم تا عاشقانه بخوانند آنها که تنها دليل بودنشان رازيست که از يک گل در سينه دارند آنان که لحظه هايشان گذشت به سادگي همان باراني که باريد و خ...
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/02/23 ویرایش
عقربه هاي ساعت رو به مشرق يخ بسته اند. چشمانم سکوت کرده اند. فقط نيمي از بلور مهتاب در آسمان پيداست و نيمي ديگرش را ابرها به اسارت بردهاند. دلم هواي...
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/02/23 ویرایش
نور يزدان باز تقدير آفريد دختر اما هچو شمشير آفريد دست حق از حيدر و از فاطمه گاهوار شير حق شير آفريد
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/02/23 ویرایش
كجا به صحبت پاكان رسي كه ديده ی تو بسان شبنم گل اشكبار بايد و نيست رهي، به شام جدايي چه طاقتست مرا كه روز وصل دلم را قرار بايد و نيس...
ادامه مطلب