مهدی کامجو 1387/01/28 ویرایش
ما آدما هميشه صداهاي بلند رو مي شنويم، پررنگها رو مي بينيم و کارهاي سختو دوست داريم. غافل از اينکه خوبها آسون ميان، بي رنگ مي مونن و بي صدا ميرن.
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/01/28 ویرایش
کنون هبوط رنگ سال میان دو پلک را ثانیه هایی شبیه راز تولد بدرقه کردند کم کم در ارتفاع خیس ملاقات صومعه نور ساخته می شد حادثه از جنس ترس بود ترس وارد ت...
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/01/28 ویرایش
از گل پرسیدم چه چیزی زیباتر از توست؟ گفت:زندگی ، زندگی کردم زیبا بود اما خسته کننده از زندگی پرسیدم چه چیزی زیباتر از توست؟ گفت:عشق ، عاشق شدم زیبا بو...
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/01/28 ویرایش
آخه می دونی آدما گاهی اوقات خیلی زود حرفاشونو از یاد می برن ولی یه نوشته، به این سادگیا پاک شدنی نیست. گرچه پاره کردن یک کاغذ از شکستن یک قلب هم ساده...
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/01/28 ویرایش
مهربانی را وقتی دیدم که کودکی خورشید را در دفتر نقاشیش سیاه کشید تا پدر کارگرش زیر نور آفتاب نسوزد
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/01/27 ویرایش
همه هست آرزويم كه ببينم از تو روئي چه شود اگر كه من هم برسم به آرزوئي همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا تو قدم به چشم ما نه ؛ بنشين كنار جوئي
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/01/26 ویرایش
قصه اینجوری شروع شد .... من و چشمات و ترانه تو رو خواستن تا همیشه ..... گریه و اشک شبانه تو می دونی تا همیشه ..... من به یاد تو می مونم هر چی که ت...
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/01/26 ویرایش
مثل این است که موهای سیاه تو را با دست پریشان می کنم خودم را در بغل تو می اندازم و می خندم گریه می کنم ناله های شاد من در میان دولبم می لرزد مثل این ا...
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/01/26 ویرایش
مشکلات حل مي شود اگر قرار باشد روزي به پاي تو بميرم اشک ها همه به لبخند تبديل مي شود اگر قرار باشد تو را يک بار ببوسم و لبخند ها دوباره به اشک فقط اگر...
ادامه مطلبمهدی کامجو 1387/01/26 ویرایش
می خواهم کنارت زانو بزنم و یک دل سیر تماشایت کنم دلم را از عزای دوریت در بیاورم چشم در چشمان متینت بدوزم و به سکوت پر زمزمه ات گوش دهم تو با مهربانی ن...
ادامه مطلب