مهدی کامجو 1386/12/14 ویرایش
امروز براي شهدا وقت نداريم // از عشق مگو قصه كه ما وقت نداريم با حضرت شيطان سرمان گرم گناه است// از بهر ملاقات خدا وقت نداريم در كوفه تن غيرتمان گوشه...
ادامه مطلبمهدی کامجو 1386/12/14 ویرایش
آنگاه كه ... ضربه هاي تيشه زندگي را بر ريشه آرزوهايت حس مي كني؛ به خاطر بياور كه... زيبايي شهاب ها از شكستن قلب ستارگان است
ادامه مطلبمهدی کامجو 1386/12/13 ویرایش
زندگي فرصت بس کوتاهيست ... تا بدانيم که مرگ ... آخرين نقطه پرواز پرستوها نيست ... مرگ هم حادثه است ... مثل افتادن برگ ... که بدانيم پس از خاک زمستاني...
ادامه مطلبمهدی کامجو 1386/12/13 ویرایش
خداوند يك بار از من پرسيد: تو چرا گناه مي كني؟ من در پاسخش سر به زير افكندم و چشمهايم را بستم. خدا دست روي سرم كشيد و گفت: پس كي توبه مي كني؟ من بيشتر...
ادامه مطلبمهدی کامجو 1386/12/13 ویرایش
آنكه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت، در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت. خواست تنهایی ما را به رخ ما بكشد، تنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت
ادامه مطلبمهدی کامجو 1386/12/13 ویرایش
گفتمش دل ميخري ؟ پرسيد چند؟ گفتمش دل مال تو تنها بخند ... خنده كرد ودل ز دستانم ربود ... تا به خود بازآمدم او رفته بود دل زدستش روي خاك افتاده بود ......
ادامه مطلبمهدی کامجو 1386/12/13 ویرایش
منتظر كسي باش كه اگه حتي در ساده ترين لباس بودي، حاضر باشه تو رو به همه دنيا نشون بده وبگه كه: "اين دنياي منه"
ادامه مطلبمهدی کامجو 1386/12/13 ویرایش
سوختم باران بزن شايد تو خاموشم کني شايد امشب سوزش اين زخم ها را کم کني آه باران من سراپاي وجودم آتش است پس بزن باران بزن شايد تو خاموشم کني
ادامه مطلبمهدی کامجو 1386/12/13 ویرایش
وقتي دلم از همه کس و همه جا ميگيره اين جمله رو با خودم زمزمه ميکنم:چشم اگر خطا کند دل که خطا نميکند تن به زمانه داده ام هر چه زمانه ميکند
ادامه مطلب